در این گزارش پرده از انگیزههای نهفتهٔ واکنشِ بههنگام برداشته میشود و روایتِ چندگامِ بردباری راه

نویسنده : محسن خلیفه
بردی رهبر انقلاب از نخستین انفجارها در تهران تا امروز به تصویر کشیده خواهد شد.
—————————————————————————————————————–
در میانهی تلاطمهای امنیتی و فشارهای اقتصادی فراوان، پرسشی اساسی ذهن هر تحلیلگری را به خود مشغول میکند: چرا فرمانده کل قوا، آیتالله خامنهای، با وجود ظرفیت بازدارندگی نظام و پروندهای سنگین از ترور دانشمندان هستهای و چهرههای منطقهای، تا همین اواخر از صدور فرمان «واکنش پیشدستانه» خودداری کردند؟ این تأخیر در ظاهر به مثابه فرصتی از دسترفته برای پاسخگویی نظامی جلوه میکند، اما در پس پردهی این صبر راهبردی، لایههایی چندگانه از ملاحظات سیاسی، اجتماعی و دیپلماتیک نهفته است. نگارش حاضر تلاش میکند با پرهیزی جدی از خلاصهگویی و با بکارگیری تحلیلهای چندسطحی، جایگاه «وفاق ملی»، «بردباری راهبردی» و «فرصتسازی از طریق دیپلماسی» را در این تصمیمسازی راهبردی واکاوی کند و نشان دهد که صرفهجویی در آتش انتقام، خود میتواند مایهی پیروزی باشد.
۱. زمینههای تاریخی و سیاسی تأخیر در واکنش
درک چرایی عقبنشینی راهبردی ایران در صدور فرمان حمله به اسرائیل، بدون بازخوانی دقیقِ «پیکرهی امنیتی» کشور طی دو دههی گذشته غیرممکن است.
در نخستین موج این کارزار امنیتی، ترورها از دیماه ۱۳۸۵ آغاز شد؛ زمانی که اردشیر حسینپور، پدر مرکز فناوری اتمی شیراز، در حالی به شهادت رسید که تیمهای اطلاعاتی از نشانههای «مسمومیت» و «سوءقصد ساختارمند» سخن میگفتند. کمتر از سه سال بعد، در زمستان ۱۳۸۸ و ۱۳۸۹، انفجارهای کنترلشده در تهران، به ترتیب منجر به شهادت مسعود علیمحمدی و مجید شهریاری شد؛ دو نخبهای که حلقهی کلیدی زنجیرهی تحقیقات هستهای را شکل میدادند. آن حملات اولیه، هیچگاه تنها «تخریب فنی» نبود، بلکه مقدمهای بود بر نبردی روانی که بر ذهن افکار عمومی ایران متمرکز بود: آیا حاکمیت توان محافظت از فرزندان علمی خود را دارد؟
با ورود به دههی ۱۳۹۰، شدت عملیاتهای امنیتی افزونتر شد؛ ترور داریوش رضائینژاد در تیر ۱۳۹۰ و سپس شهادت محسن فخریزاده در آذر ۱۳۹۹، نشان داد که دشمن فراتر از «عملیات ماهوی» خواهان تخریب «عزم ملی» است. در این سالها، تحریمهای اقتصادی و تورم افسارگسیخته، سطح زندگی مردم را با چالشهای بیسابقهای روبهرو ساخت و طبق نظرسنجیهای دانشگاه تهران در تابستان ۱۴۰۲ بیش از ۷۰ درصد شهروندان از وضعیت اقتصادی و سیاسی کشور ابراز نارضایتی کردند. این واکنشِ روزمرهی جامعه به فشارها، عرصه را برای هر «واکنش پیشدستانه» نظامی ناامن میکرد: چگونه میتوانستند در شرایطی که مردم نان و معیشت خود را مخدوش میدیدند، پشت فرماندهی حاکمیت برای یک جنگ گسترده قرار گیرند؟
اما آخرین ترور خبیثانه اسرائیل، در مرداد ۱۴۰۳ رقم خورد: ترور اسماعیل هنیه در تهران را نمیتوان صرفاً در قالب «اختلال در شبکهی امنیتی» تعریف کرد؛ این حادثه، اولاً بعد منطقهای و ایدئولوژیک ایران را هدف گرفت و ثانیاً نشان داد که زیر پوست آرام پایتخت، همواره خنجری از جانب دشمنان ، ثبات و امنیت ما را تهدید میکند. با این همه، تا پیش از این تاریخ، ایران در عرصهی میدانی دست بر ماشهی انتقام نگذاشت و به جای آنکه با واکنشی شتابزده خود را به زنجیر هزینههای سنگین داخلی و بینالمللی بیندازد، صبر را برگزید.
۲. وفاق ملی؛ رکن کانونی مشروعیت اقدامات امنیتی
با وجود پتانسیل نظامی و تکنیکی برای پاسخ، چرا حمایت «حداکثری» مردم نقطهی آغاز هر تصمیم بزرگ امنیتی است؟ پاسخ را باید در مفهوم «سرمایه اجتماعی» و «اجماع داخلی» جستوجو کرد.
وقتی در انتخابات مجلس شورای اسلامی اسفند ۱۴۰۲ مشارکت به شدت افت میکند، دیگر تصور چشمانداز روشنی از «پشتوانه مردمی» به سختی ممکن بود. این کاهش رأی، نشانهای آشکار از «درهی اعتماد» میان مردم و نهادهای تصمیمساز بود و روشن میساخت که هرگونه حمله پیشدستانه، نه تنها در خلأ مردمی انجام نمیگیرد، بلکه سوژهای طلایی برای رقبای داخلی و خارجی میشود تا با پخش تصویری از اعتراضات خیابانی و صفهای معترضان مقابل فروشگاهها، روایت «جنگ علیه ملت» را روایت کنند.
تجربههای تاریخی این اصل را تأیید میکنند. نمونهی بارز آن، اشغال کویت توسط رژیم صدام در سال ۱۹۹۰ است؛ تصمیم شتابزدهای که نه تنها با مخالفت قابلتوجه مردم عراق روبهرو شد، بلکه موجی از اعتراضات و خسارات سیاسی را به دنبال داشت و در نهایت سقوط حاکمیت دیکتاتوری را تسریع کرد. مشابه این وضعیت را در اروپا نیز میتوان یافت؛ هرگاه دولتی بدون توجه به «صدای اقلیت سیاسی» و «فشار اجتماعی» وارد معرکه جنگ شد، با «زلزلهی ساختاری» روبهرو گردید.
از سوی دیگر، «جنگ روایتها» در عصر دیجیتال، سلاحی کارآمدتر از توپ و تانک است. رسانههای معاند و شبکههای ماهوارهای به محض هر واکنش نظامی، تصاویر اعتراضات داخلی را برجسته کرده و تلاش میکنند وانمود کنند که حکومت «برای ماندن» از ملت خود عبور کرده است. بنابراین هرگاه رهبری تنها به «قدرت سخت» بسنده کند، «قدرت نرم» مشروعیت را از دست خواهد داد.
با این توصیف وعده های صادق یک و دو ، اصولا به دنبال حمایت قاطبه داخلی نبود ، بلکه تلاش داشت تا جلوه هایی از توانمندی و اشراف ایران برای رویارویی جدی با اسرائیل را به نتانیاهو و حامیانش نشان دهد.
سرانجام باید پذیرفت که «امید» تنها مزیتی نیست که دولتها به آن نیاز دارند، بلکه ستون اصلی «داشتن پشتوانه مردمی» است. مردمی که چشم به فردای مطمئن دارند، کوچکترین هزینههای جنگ را با شجاعت میپذیرند؛ اما در شرایطی که نان و سلامت روان روزمره به خطر افتاده، آتش انتقام به بهای دوقلوی ناامیدی و بیاعتمادی روشن میشود.
۳. بردباری راهبردی و دیپلماسی فرصتساز
صبر آگاهانهی رهبر انقلاب، نه نشانهی تردید، که نمود «حکمت در مدیریت زمان» است. دو رکن اساسی این حکمت عبارتاند از:
-
تقویت همزمان بنیهی نظامی و وفاق داخلی
نیروهای مسلح ایران طی سالها تمرین و توسعه، توان بازدارندگی چشمگیری کسب کرده بودند؛ اما بازدارندگی بدون «پشتوانه اجتماعی» به مثابه شمشیری است دولبه که تهدید میکند خود را زخمی کند. رهبر معظم انقلاب با تأکید بر «بالانس میان آمادهباش نظامی و آمادهسازی افکار عمومی»، از یکسو زیرساخت بازدارندگی را مستحکم و از سوی دیگر، با گفتمان مقاومت، «ملتی متحد» را در برابر چشم جهانیان تصویر کردند. -
فرصتسازی از طریق گفتوگوی هستهای
ورود به مذاکرات هستهای با دولت ترامپ، ضمن آنکه شکست ظاهری برجام را نیز به نمایش گذاشت، در احساس عمومی معنایی عمیقتر یافت: «تنها مقاومت ملی است که میتواند عزت ایران را تضمین کند.» این نیتی بود که دشمن نیز اگرچه بهزور تحریم تحمیل کرد، اما نتیجهی آن این شد که «خطر بیرونی» درکپذیرتر و «رابطهی ملت با نظام» مستحکمتر شود.
این ترکیبِ خردمندانه نشان داد که «آتش انتقام» تنها زمانی میتواند به هدف بنشیند که بستر اجتماعی و روانی ملت آمادهی پذیرش آن باشد. واکنش شتابزده، در عوضِ آنکه عزت را بیفزاید، شکافها را عمیقتر میکند و دشمن را جسورتر.
۴. سناریوی حمله زودهنگام و درسهای اجتنابناپذیر
اگر تهران یک سال پیش از این دستور انتقام را صادر میکرد، سناریویی محتمل پیش روی ما قرار میگرفت:
-
دستکاری فضای رسانهای: شبکههای معاند با نمایش اعتراضات و صفهای طولانی مردم، آن اقدام را «عمل علیه ملت» تفسیر میکردند و کالبد شکافی عاطفیِ آسیبهای داخلی را به تصویر میکشیدند.
-
فاصلهگیری همسایگان: دولتهای منطقهای از بیم هرجومرج داخلی، از حمایت ضمنی ایران دست میکشیدند و خلأ دیپلماتیک براحتی پر میشد.
-
سقوط سرمایه اجتماعی: بدنهی اجتماعی که در آن شرایط بهشدت شکننده بود، با یکی دو روز ناآرامی، به نقطهی «اعتراض سازمانیافته» میرسید و اسرائیل با موج تبلیغات خود میتوانست «سقوط نرم» را کلید بزند.
در مقابل، اکنون که شوک حملهی اخیر اسرائیل به ملت ایران ثابت کرد دشمن کیست و خط مقدم مبارزه کجاست، زمینه برای واکنش ایران، همسو با اجماع ملی فراهم شد . این یک «پنجرهی تاریخی» بود که آیت الله خامنهای صبر کردند تا گشوده شود.
الگویی برای تصمیم سازان
حکمت «بردباری راهبردی» نشان داد که در عرصه امنیتی، شتابزدگی برابر با سقوط است و صبر هوشمندانه، مبنای پیروزی. آیتالله خامنهای، رهبر فرزانه انقلاب با تکیه بر همزمان تقویت بنیهی نظامی، آمادهسازی افکار عمومی و بازیابی مشروعیت از طریق دیپلماسی، صحنه را برای واکنش مناسب فراهم آوردند. این تجربه الگویی است برای همهی تصمیمسازان: وفاق ملی نه یک گزینهی تشریفاتی، که شرط لازم و کافی هر اقدام بزرگ راهبردی است.
«فرماندهای که سپاهش را بدون پشتوانه ملت پیش میبرد، خود نقطهی آغاز فروپاشی است.»